پيوند عاشقانه ي ماپيوند عاشقانه ي ما، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره
بابا حجتبابا حجت، تا این لحظه: 41 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره
مامان ايلقارمامان ايلقار، تا این لحظه: 38 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
اسرااسرا، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

درد دل های مادر دختری

......

1395/5/28 12:54
نویسنده : ايلقار
128 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی وقت بود میخواستم بیام و این مطلبو بنویسم.

اما نشد.من ازون عروس هایی که میشینن پیش این و اون از خانواده ی شوهرشون بدگویی میکنن بدم میومد.الانم میاد.اما نمیدونم چی شد خودم تبدیل شدم به عروسی که هرجا میشینه صحبتی جز اداهای خانواده ی شوهر نداره.نمیدونم از کجا به اینجا رسیدیم.

ازون عروس هایی که پیش بچشون اونقد در مورد عمو و عمه و مادربزرگ و پدربزرگ پدریش بدگویی میکنن که بچه تو دلش یه نفرتی به اونها پیدا میکنه بدم میومد.دوست داشتم وقتی بچه دار شدم بچم خودش تشخیص بده که کی خوبه کی بد من راهنماییش نکنم.

دوست نداشتم هی پیش همسری بیام و از خانوادش بگم.چقد بیچاره گوشهاش پر شده از حرفهای تکراری من.

دلم گرفته.

میخوام مادرشوهرمو ببخشم. میخوام کینه های قدیمی رو از یاد ببرم.که دیگه به خاطر اونها خودمو ناراحت نکنم.

چند موردی هست مینویسم امیدوارم انشالله در آینده دیگه به خاطر این مسایل ناراحت نخواهم شد.

1.من خانواده ی شوهرمو میبخشم اگه موقع ازدواجمون منو قایم کردن از فامیلشون نخواستن کسی بفهمه که عروس اوردن.

2.میبخشم اگه الکی بهم گفتن جشن و خرید و اینا رو نگه داریم برای بعد عید الان هیچ مراسمی نگیریم.مثل بچه ای که بفرستنش دنبال نخودسیاه یا با یه وعده ی الکی خرش کنن و بعد هیچ کاری برام نکردن نه خریدی نه جشنی

3.میبخشم اگه خواستن برام پا گشا بگیرن با وام ازدواجی که من ضامنش شدم و و وام خودم رو هم گفتم من احتیاج ندارم شما بردارید برداشتن و باز اقساط همون وامی که باهاش برام پاگشا گرفتن رو خودم پرراخت کردم.

4.میبخشم اگه بعد از زایمان قبلیم هزاران بار آمار حامله های فامیلو دادن بهم و اینطوری دل منو شکستن.

5.میبخشم اگه موقع به دنیا آمدن بچم برا من هیچ کادویی نیاوردن 

6.میبخشم اگر موقع خرید خونمون الکی سرم کلاه گذاشتن و زرنگ بازی دراوردن.

میبخشم به خاطر همه ی حرفهایی که زدن و منو ناراحت کردن.

ازین به بعد یه تصمیمی گرفتم.تصمیم کرفتم زندگیمو به خاطر حرفهای اونها خراب نکنم.اگه حرفی زدن نیام به حجت بگم خانوادت اینو گفتن اونو گفتن.

ازونها انتظار نداشته باشم منو قبول کنن باهام صمیمی باشن .

هر حرفی زدن از یه گوش بگیرم ازون یکی گوش رد کنم بره.

اصلا برام مهم نباشن.

کاش بتونم.

اما نمیدونم خواهم تونست یا نه.

به دلم گذاشته بودم این هفته که همسری از اراک اومد بریم خونه ی اونها همسری نبرد گفت وقتی میری اعصابت خورد میشه من راضی نیستم ببرمت.

دلم گرفته دوست نداشتم ازون عروسهایی بشم که باعث جدایی شوهرم از خانوادش بشم

موندم چیکار کنم.

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

فافا
31 مرداد 95 11:02
من نمی بخشم ولی..... خیلی یزها هست که یادم رفته ولی همه رو به خدا گفتم تا اون حساب رسی کنه مگه خداروخوش میاد... انشالله خدا جواب ظالمهارو بده
محجوب بانو
2 شهریور 95 2:25